loading...

نجات دهنده مرده است

بازدید : 231
چهارشنبه 27 آبان 1399 زمان : 22:37

بازدید : 253
يکشنبه 24 آبان 1399 زمان : 11:38

احساس ناخوشی دارم، کاش میتوانستم آدم‌ها را خاموش کنم، آدمهایی که بلند بلند فکر میکنند. دختری که اینجاست دقیقا همین مشخصات را دارد، با خودش حرف میزند، میگوید بروم غذا درست کنم، نمک بریزم، حالا بشقاب بیاورم و... می‌دانید خیلی کلافه ام میکند. همه‌ی این روزها کلافه ام. آن کارگاه مجسمه سازی هم دود شد و به هوا رفت. پیام داد و گفت: به دوستت بگو نیاد کار او نیست. حق دارد من هم اگر میدیدم یک نفر تمام آن گچ‌های بیچاره را هدر میدهد همین را میگفتم. و من هم نتوانستم تنهایی بروم آنجا و آن پیرمرد وراج را تحمل کنم. چقدر زندگی زمخت است. ادمها مثل کنه میخواهند به من بچسبندو ولی هنوز گاه گاهی به کله پرتقالی فکر میکنم. میدانم تمامش کرده ام و‌‌ان‌نقطه خیلی وقت است که دچارمان کرده .. و شروعش هم مثل تماشای تکراری تام وجری است با پایان ناخوشایندش..کاش میفهمیدم کله‌ی من چه شکلیست.. یا لااقل کجا جامانده.. یاد حرفهای بلوط می‌افتم ک میگفت تنهاست و تنها هم خواهد ماند. اما میدانم روزی درخت سرو سبزی نزدیکی دستهایش جوانه میزند.. اما من نه خورشید میتوانستم باشم و نه هیچ ستاره و دریایی.. من همان درخت چنار بودم که فقط برای این قد کشید تا تنها بماند.

کتاب «سه‌گوش در گذر زمان
بازدید : 417
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 18:38

بازدید : 242
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 8:37

متاسفم، ولی باید بگویم امروز خیلی صبح جالبی نداشتم، انقدر ظرفها را شستم و این ور و آن ور را دستمال کشیدم که شاید بتوانم همه چیز را فراموش کنم، ولی یک جای دیگر کار میلنگید. باید اول از همه ذهنم را دستمال میکشیدم. گریه کردم و آهنگ سرزمین من دریا دادور را گوش کردم. به راستی کاش اسم من دریا بود.. و من هم مانند دریا.. کمی‌با سر و کله‌ی عروسکم ور رفتم تا بتوانم یک چیز معقولی درست کنم و کمی‌مشغول باشم. اتفاق خوبی بود آرام شده بودم. تلفنم را برداشتم و با زهرا صحبت کردم. چقدر این روزها نیاز به حرف زدن و شنیده شدن دارم. در مورد مانتوی نارنجی تا چای آن روز حرف زدیم. زهرا میگفت لپ تاپش را میخواهد به من هدیه بدهد. از همان موقع خیلی خوشحالم و فکر میکنم چقدر تمام کارهایم راحت تر پیش میرود. بلوط هم میگفت دیدی گفتم، دیدی درست میشود . بلوط آدم بسیار مهربانیست و همیشه حرفهایم را گوش میکند. به بلوط درباره‌ی کارگاه مجسمه هم گفتم و درباره‌ی آن پیرمردی که امیدوارم مهربان بماند.

فصل دوم انیمه ناکجا آباد موعود هورااا
بازدید : 270
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 8:37

میدونی . من هیچ چیز و دیگه باور ندارم
نه خودمو
نه آدمهارو
نه حرفهارو
نه اتفاق‌هارو
و نه حتی این زندگی و
فکر میکنم همه چیز یک فریبه
فریبی که مدام داره بهم دهن کجی میکنه

فصل دوم انیمه ناکجا آباد موعود هورااا
بازدید : 220
جمعه 15 آبان 1399 زمان : 23:44

امروز زنگ زدم برای یک آگهی، کارگاه مجسمه سازی، امیدوارم مثل نامش جای جذاب و قشنگی باشد و اهالی آنجا یادشان برود من دخترم و آلارم‌های جنسیشان را خاموش کنند.

یک با یک برابر نیست
بازدید : 218
جمعه 15 آبان 1399 زمان : 23:44

فردا باید ماهیچه‌های پا را کار کنم و حداقل ده تا طراحی از آنها را تا شب آماده کنم، مدام به این فکر میکنم کاش میشد یک اسکلت داشته باشم و بعد برایشان ماهیچه بچسبانم.

یک با یک برابر نیست

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی